آرياآريا، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

گل پسر ماماني

خاله بازی آریا

مامانی ایقدر قشنگ خاله بازی می کنی که نگو می ری تو خونت بعد می گی (مامان اییا تو) بعد من در می زنم می یام تو اونوقت تو می گی (چایی ایخوری) بعد می ری مثلا" برام چایی می یاری میوه می یاری اونوقت خدافظی می کنیم و می ریم بعد می گی (حالا نوبت من) اونوقت جاهامونو عوض می کنیم و منم از فرصت استفاده می کنم و ناهارتو تو حین خاله بازی می دم می خوری وقتی هم که مامانی خسته شده بودم تو داد می زدی (مامان ای یا پیش من ای یا)که دوباره بازی کنیم. اینم عکس آریا تو خونش ...
27 فروردين 1390

حیوانات آریا

دیروز مامانی برات یک سری از حیوانات مورد علاقتو خریده بودم که به عنوان جایزه بهت دادم تو خیلی خوشحال شدی و خوشت اومده بود کلی مامانی و بوس کردی و تشکر کردی تازه بازم می خواستی که بهت گفتم اگه پسر خوبی باشی بازم برات جایزه می خرم کلی باهاشون سرگرم بودی و باهاشون بازی کردی شبم همشونو کنارت ردیف کردی و براشون قصه گفتی و باهاشون کارتون دیدی تا خوابت برد. اینم عکس آریا و حیواناتش اینجاهم آریا داره برام بوس می ندازه ...
23 فروردين 1390

آشتی کردن

تازگی ها مامانی خیلی حرکات و رفتارای بامزه ای انجام می دی مثلا" یکی اینکه کار بد که انجام می دی من باهات قهر می کنم می گم دیگه مامانت نمی شم تو می گی (می شی) بعد من می گم باهات قهرم تو می گی (نیستی) بعد که می بینی من تاکید دارم تو قهر بودنم و تو چندبار می گی نیستی بعد می یای می گی (مامان آشتی) اونوقت لباتم چنان غنچه می کنی که آدم جلوت نمی تونه طاقت بیاره که بوست نکنه اونوقته که باهم آشتی می کنیم. قربونت بره مامانی
22 فروردين 1390

جملات عاشقانه آريا

ماماني خيلي بامزه كلمات و تكرار مي كني همه رو يه جوري عجيب و غريب تكرار مي كني من كه كيف مي كنم آخه مي دوني ماماني تو خيلي دير به حرف افتادي واسه همين هنوز هم تسلط كامل رو كلمات نداري مثلا" بهت مي گفتم بگو عاشقتم تو مي گفتي (عاشددم) دوست دارم مي گفتي (دوتت آرم) جيگرم و مي گفتي (اي ارم) عسلم و مي گفتي (عللم) . قربون حرف زدنت بشم الهي ...
17 فروردين 1390

زيتون خوري آريا

ماماني اينقدر علاقه به خوردن زيتون پيدا كردي كه نگو و منم از همين مسئله سو استفاده مي كنم براي غذا خوردنت مي گم اول غذا تو بخور تا يه دونه زيتون بهت بدم تو هم به هواي اون زيتونه غذا مي خوري اينم يه كلكه براي خودش مي بيني ما مامانا براي يه قاشق غذا خوردن شما وروجكا بايد به هزار راه و روش متوسل بشيم . اينم عكس هنر نمايي آريا با زيتون هنگام غذا خوردن ...
17 فروردين 1390

مسافرت نوروزی

مامانی ما هفته دوم عید یعنی ۹ فروردین سفر مارکوپولویی خودمون و آغاز کردیم همراهان سفر خاله زهرا اینا و عمو (عموی مامانی) دوتا ماشین بودن خیلی خوش گذشت اول رفتیم رشت.ماسوله.انزلي.آستارا.اردبيل.سرين و زنجان و آخرش هم خونمون تو كه خيلي حال كردي چون تا دلت بخواد شيطوني كردي و بازي ماماني همش نگران اين بودم كه با بهم خوردن برنامه خواب و غذات مريض نشي كه خدارو شكر اين اتفاق نيفتاد فقط چندتا بلاي كوچولو سرت اومد اونم مقصر خود شيطونت بودي چندبار وردي زمين كه زخمي شدي يه بارم دستت موند لاي پنجره وگرنه روي هم رفته خيلي خوش گذشت وقتي برگشتيم توي خونه دايي عابدين خونه ما بود و از اونجايي كه تو خيلي دلت براش تنگ شده بود از سركولش بالا مي رفتي و دايي عابد...
17 فروردين 1390

لحظه سال تحویل

موقع سال تحویل گل پسر مامانی خواب بود توی خواب ناز من و بابایی موقعی که سال تحویل شد کنار سفره هفت سین برای خوشبختی تو عزیز دلمون دعا کردیم و اینکه خدا کمکمون کنه برای بزرگ کردنت و به ثمر رسوندنت هیچ کم و کسری نزاریم بعد از سال تحویل اومدیم تو فرشته کوچولومون که تو خواب بودی رو بوسیدیمو سال نو رو بهت تبریک گفتیم. فرداش ازت با سفره هفت سین عکس انداختیم و هرموقع که می خواستیم بریم عید دیدنی دوباره با لباسات گولت می زدیم و ازت با سفره هفت سین عکس می انداختیم توی تمام عید دیدنی ها پس خوبی بودی و از کنار مامانی تکون نمی خوردی و اذیت نمی کردی و من از این بابت خیلی خوشحال بودم هرکی هم می آومد خونمون تو سرگرم موتورت بودی و زیاد اذیت نمی کردی فقط وقت...
8 فروردين 1390

خرابی کامپیوتر

مامانی بدترین اتفاقی که توی این ایام عید افتاد برای من این بود که دایی عابدین می خواست روی کامپیوتر ویندوز نصب کنه برق خونه قطع و وصل میشه اونوقت کامپیوتر اتصالی می کنه و هرچی توی هاردش بود می پره و کامپیوتر خام می شه من اینقدر گریه کردم که نگو بیچاره دایی عابدین اینقدر شرمنده بود ولی من دست خودم نبود گریم هم فقط بخاطر عکس ها و فیلمای تو بود که از لحظه به لحظه کارات از نوزادی تا الان گرفته بودم فیلمای مسافرتامون و فیلم های تولدات همه و همه بابایی کامپیوتر و برد بیرون که ببینه می تونن ریکاوری کنن یا نه تا دیروز یه کم امید داشتم که حداقل یه چندتایی از فیلمات برگردن اما دیروز امیدم نا امید شد چون ریکاوری هم جواب نداده بود و من باز گریم دراومد آ...
8 فروردين 1390

رفتن به تهران

مامانی روزی که می خواستیم بریم تهران برای عید دیدنی خونه مامانی هما و خاله زهرا توی راه که اینقدر آتیش سوزوندی با بابایی لج می کردی بعد به من می گفتی که بابا رو دعوا کنم توی خونه مامانی هما هم با محدثه آتیش پاره رفته بودین توی حیاط و بازی کردن ولی موقعی که رفته بودیم خونه خاله زهرا نمی دونم چرا همش با محدثه لجبازی می کردین یا تو گریه می کردی و شکایت محدثه رو می کردی یا محدثه اما بیشتر زور تو به محدثه می رسید ولی با آجی زهره(دختر خاله زهره که تو بهش می گفتی آجی) خیلی خوبی و دوسش داری اونم تو رو دوست داره موقع خداحافظی هم خیلی جالب بود چون تو گریه می کردی می گفتی (عمو اییاد آله اییاد زوره بیاد ) یعنی با گریه زیاد می گفتی خاله و عمو و زهره همه ...
8 فروردين 1390

بازدید دایی عابدین

باز دایی عابدین اومد خونمون و آریا روز پادشاهیش شد آخه وقتی دایی عابدین خونه ما می یاد تو هرکاری دوست داری می کنی چرا چون پشتت به دایی جونت گرمه اینقدر شیطونی می کنی و خرابکاری که حد نداره امروزم مثل همیشه با دایی عابدین اینقدر بازی کردی که نگو اول که دایی قلیون درست کرده بود جنابعالی مگه می ذاشتی کسی بکشه بعد که از قلیون خسته شدی افتادی به جون ماهی های بیچاره هی از توی تنگ می گرفتینش با دایی می انداختی توی لیوان بعد دوباره از لیوان خالیشون می کردی توی تنگ دوباره از اول وقتی هم می گفتم نگن تازه تو من و دعوا می کردی که ( ا ماهی منه ) بعد هم به دایی عابدین شکایت منو می کردی که مثلا اونم من و دعوا کنه. خلاصه بودن با دایی عابدین روز پادشاهی جناب...
8 فروردين 1390